محفل دوستان وبلاگ نویس شیروان

هدف این وبلاگ انتشار بهتر و حمایت از مطالب وبلاگ نویسان شهرستان شیروان می باشد

محفل دوستان وبلاگ نویس شیروان

هدف این وبلاگ انتشار بهتر و حمایت از مطالب وبلاگ نویسان شهرستان شیروان می باشد

مشخصات بلاگ

هدف این وبلاگ انتشار بهتر و حمایت از مطالب وبلاگ نویسان شهرستان شیروان می باشد و سعی بر جذب و معرفی وبلاگ نویسان شهرستان, استفاده بهتر از استعدادها می باشد لذا از تمامی وبلاگ نویسان خواهشمند است تا همکاری لازم را بعمل آورند.

عیسی ایزانلو
1/07/1392

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
  • ۳۱ تیر ۹۳، ۱۶:۲۲ - محسن
    خوبه
پیوندها

جشن عاطفه ها و این روزهای بی روزی

پنجشنبه, ۱۱ مهر ۱۳۹۲، ۰۲:۴۵ ب.ظ

 

تبارت به عزت می رسد، به آزادگی، تبارت به هگمتانه می رسد و به تخت جمشید، تو از تبار بالابلندان روزگاری که در کلاسِ همواره مشق شیرین رستگاری می نویسی، تو هرسال با همان کیف و کفش و پیراهن راهی مدرسه می شوی، هرسال با همان کت و کلاه پای در مدرسه می گذاری، پدرت مرد کار است، مرد بیل بر دوش خیره در رهگذران ِ شهر. هرسال برای تو و همسالانت، برای آنان که« ندارند» جشن ها برپا می شود. جشن عاطفه ها.

می گویند می خواهیم فرهنگ سازی کنیم که فرزندانمان با احسان و نیکوکاری آشنا شوند، می خواهیم فرهنگ نیک یاریگری در باور بچه ها زنده شود. راست می گویند. دین و آیین مان هم همین را می گویند. ایرانیان هم از دیرباز با این نیک کرداری ها خو گرفته اند.

من اما حرف دیگری دارم و آن این است که: « چرا فرزندان سرزمین خفته بر نفت و معدن باید این قدر فقیر و حقیر شوند که دست گدایی به سمت ملت دراز شود تا کودک ندار دبستانی ببیند که همکلاسی اش با کادویی که دفتری یا مدادرنگی و... بیش نیست راهی مدرسه می شود ولی فقر پدر او را با دست تهی راهی مدرسه کرده است و او شرمسار همکلاسی هایش می شود که چرا پدرم نداشت تا من هم چیزی برای کسی محرومتر از خویش بیاورم؟»

من در این تکرار بی دلیل هرساله به جای جشن عاطفه ها، غمی سنگین بر نگاه و روح فرزندان دیارم می بینم .در این جشن بی جنبش « عزا »ی فرزندان آبرومند این ملک و میهن را می بینم، بر باد رفتن غرور فرزند ایران زمین را ، دست به چشم دیگران داشتن را، نیازمندی را حق خود دانستن و دیگران را فراتر و برتر از خویش دیدن می بینم و در چنین فضایی این جشن نیست گداپروری است، این جشن سند ناتوانی ماست که ملت را حقیر و فقیر کرده ایم.

خوب می دانم که بچه ها ندارند، پدران ندارند و به خاطر این است که می بینم بعضی ها تند تند نگاهشان به ساعت است که از کلاس بروند تا با دست های نحیف و گونه های  رنگ باخته  شان در سر چهار راهها، گل های « مریم » و « میخک » را ، « آدامس » را ،« رزونامه » را بفروشند، یا دیگری بساط واکسی اش را بگستراند و دیگری ترازویی در دست بگیرد و چشم به مردم و مأمور شهرداری داشته باشد که کی که خواهد آمد؟

من یک معلمم، بچه هایی را دیده ام که شب قالی بافی کرده اند و صبح در سر کلاس درس خفته اند ، با درد در کنارشان ایستاده ام تا کسی خوابشان را برنیاشوبد، من یک معلمم بچه هایی را دیده ام که دفترهایشان را از خواهران و برادران شان به یادگار دارند، می دانم بچه ها « ندارند » ولی چرا نمی پذیریم که ما با سوء مدیریت مان این روزهای بی روزی را برای فرزندان ایران رقم زده ایم؟

نمی دانم به چه حقی سرمایه ایران و فرزندانش را به برخی کشورها اهداء می کنیم و خود بساط گدایی در هر کوی و برزن گسترانده ایم و نامش را جشن نهاده ایم؟ نمی دانم تا چه زمانی باید این فقر و نداری ادامه یابد ولی از دولت انتظار می رود با مدیریت منابع مالی، راهکارهایی عزتمندانه و آبرومندانه جایگزین این شیوه های غلط کند. شیوه هایی که آبروی خانواده ها را بیشتر بر باد می دهد و ایمان سوز است. همتی باید تا فرزندان فردایمان راه را گم نکنند.

این یادداشت در سایت بهار نیوز هم انعکاس یافته است.

http://www.baharnews.ir/vdcc11qs.2bqmo8laa2.html

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی